استر: رنج، هنر را می‌آفریند/ من و همسرم غرق در کتاب‌ها هستیم



به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از گاردین- شهرت پل استر بیش از هرچیز برای نگارش مجموعه سه‌گانه نیویورک و رمان «مون پالاس» است که حالا بیش از 30 سال از انتشارشان می‌گذرد. استر در آخرین رمانش که یک داستان 100صفحه‌ای خیال‌پردازانه است و با عنوان «4321» در سال 2017 منتشر شده نگاهی انداخته به مسیرهای مختلفی که یک فرد در مسیر زندگی‌اش می‌تواند در پیش گیرد؛ حالا اما او در یکی از کوشش‌های معمولش در نوشتن ناداستان، کتاب دیگری را به نگارش درآورده که درباره استیون کرین، رمان‌‌نویس و شاعر امریکایی است؛ چهره‌ای که در سال 90 میلادی و در 28 سالگی از دنیا رفت و مجموع آثارش را در یک آخر هفته می‌توان خواند. اما کتابی که استر درباره او نگاشته به کوتاهی عمر نویسنده‌اش نیست. کتابی است حجیم و شگفت‌انگیز در 800 صفحه که بخشی از آن به بیوگرافی او و بخشی به نقد ادبی آثارش اختصاص یافته است. کار استر در این کتاب این است که خواننده را به دلمشغولی‌های خود درباره نوشته‌های رادیکال و خارق‌العاده کرین می‌برد و غیرممکن است که کتاب را بخوانید و تحت تاثیر شور و اشتیاق او قرار نگیرید.

استر تاکنون 20 رمان نوشته که جوایز متعددی را برایش به ارمغان آورده‌اند. او حالا با همسرش -که او هم نویسنده است- در بروکلین نیویورک زندگی می‌کند و معتقد است تماس‌های تلفنی از تماس‌های تصویری و نمایش مربع‌های کوچک روی صفحه نمایش به مراتب بهتر و راحت‌تر است. در ادامه گفت‌وگوی تلفنی او را با روزنامه گاردین می‌خوانیم.

چرا استیون کرین را برای نوشتن انتخاب کردید؟
اولین بار وقتی دانش‌آموز دبیرستانی بودم با او و آثارش آشنا شدم. کتاب «نشان سرخ دلیری» او کتابی است که خواندن آن برای بیشتر دانش آموزان دبیرستانی الزامی بود. بعدها اما دیگر نه چیزی از او خواندم و نه زیاد درباره‌اش فکر کردم. کتاب 4321 را که به پایان رساندم، واقعا خسته بودم و می‌دانستم تا مدت‌ها توان نوشتن را نخواهم داشت. چند ماه استراحت کردم تا دوباره انرژی خودم را به دست آورم. در طول این مدت کتاب‌های زیادی خواندم که در تمام طول زندگی‌ام دلم می‌خواسته بخوانم. بنابراین شروع به خواندن دوباره استیون کرین کردم و اولین کتابی که از او خواندم «هیولا» بود که هرگز حتی اسمش را هم نشنیده بودم. کتابی درخشان و عمیق که حیرت‌زده‌ام کرد و تشویق شدم تا آثار دیگرش را هم بخوانم و همچنان تحسینش می‌کردم. وقتی همه آثار او را خواندم شروع کردم به تحقیق درباره زندگی‌اش و متوجه شدم چه زندگی جذابی هم داشته است. تا این‌که تصمیم گرفتم با نوشتن کتابی درباره‌اش از او قدردانی کوچکی کنم.

کوچک؟
در ابتدا می‌خواستم کتاب بین 150 تا 200 صفحه باشد؛ اما یک بحث به بحث دیگری منتهی شد و همین‌طور کار به درازا کشید. می‌دانم برای زندگی خیلی کوتاه او کتاب عظیمی شده و خیلی هم عجیب است که من این همه درباره او نوشته‌ام؛ ولی این فقط یک بیوگرافی نیست؛ خوانشی از آثار او نیز هست.

در واقع کتابی است که به ما یاد می‌دهد که چطور کرین را دوست بداریم. آیا خودتان را یک معلم می‌دانید؟
خب برای 5 سال در دانشگاه پرینستون تدریس کرده‌ام. در کارگاه‌های نگارش که وحشتناک بود و هنوز هم از نوشتن خلاقانه وحشت دارم. شما یا صاحب تخیل هستید یا نیستید. احساسی نسبت به زبان در شما هست یا نیست. من این احساس را داشتم که به عنوان یک پیرمرد با جوان‌ها درباره این کتاب صحبت می‌کنم و نه در کلاس درس بلکه دور میز شام و دیدگاه و اشتیاقم را درباره این نویسنده و کارهایش با آن‌ها به اشتراک می‌گذارم.

به نظر می‌رسد تحسین شما اینکه شما نسبت به استیون کرین بخشی برای آن است که او تا چه اندازه نوشتن را جدی گرفته است. درست است؟
این تنها راهی است که من نوشتن را درک می‌کنم و در تمام طول زندگی‌ام این طور بوده‌ام. هر نویسنده‌ دیگری که تحسینش می‌کنم نیز همین‌طور است. نوعی جنون و دلبستگی عمیق به چیزی و مطمئن نیستم هرگز هنری بتواند خلق شود اگر هنرمندش آن را خیلی جدی نگیرد و در بهتر و بهتر انجام دادنش وسواس نداشته باشد.

کرین نویسنده و شاعر تنگدستی بود؛ آیا ما برای هنر و هنرمندبودن باید رنج ببریم؟
باید چیزی درون شما باشد تا به طریقی احساس عدم تعادل کند. نیازی نیست تا از لحاظ مالی مشکلی داشته باشید می‌تواند عدم تعادل عاطفی یا عاشقانه باشد. منشا آن هر چه باشد باید زندگی شما را تکان داده باشد. در واقع پریشانی و رنج و اندوه موجب آفرینش هنر می‌شود.

دوران همه‌گیری را چطور تا به حال گذرانده‌اید؟
برخلاف بسیاری از مردم، من شغلی ندارم و بنابراین شغلی را از دست نداده‌ام. من و همسرم هردو نویسنده‌ایم؛ و هر کاری از دستمان بربیاید، انجام می دهیم. به نظرم ما هردو بسیار خوشبختیم. اینجا در نیویورک در بهار سال گذشته در مرکز پاندمی بودیم و بسیار هولناک بود. تنها صدایی که از خیابان شنیده می‌شد، صدای آمبولانس بود و هیچ صدایی هیچ جای دیگری نبود جز صدای پرندگانی که بازگشته بودند.

کتاب‌های خود را بر چه اساسی مرتب می‌کنید؟
به روش خیلی عجیب و غریب؛ و در نظامی که سال‌هاست آن را توسعه داده‌ام. کتاب‌ها در همه جای خانه پراکنده هستند. در طبقه پایین همه کتاب‌های ورزشی،‌ رمان‌های جنایی و کتاب‌های فیلم قرار دارند و فکر می‌کنم همه این کتاب‌ها برای شخصی که می‌خواهد شب را در آن جا بماند جالب است. طبقه بالا و در اتاقی بزرگ کتابخانه‌ام قرار دارد که در آن فقط کتاب‌های مربوط به ادبیات پیدا می‌شود. کتاب‌های هنری در امتداد دیوار قرار دارند اما ادبیات را به ترتیب زمانی دسته‌بندی کرده‌ام. با گیلگمش شروع می‌شود و بعد به یونان باستان می‌رسد. در طبقه بالا کتابخانه دیگری نیز داریم که در اتاق همسرم است و تماما در حوزه روانشناسی و فلسفه است. ما غرق در کتاب‌ها هستیم و هرچه به دیگران می‌بخشیم، دوباره جایشان پر می‌شود.

چه رمان‌های کلاسیکی را برای اولین بار اخیرا خوانده‌اید؟
«به سوی فانوس دریا» ویرجینیا ولف که یکی از زیباترین و تکان‌دهنده‌ترین کتاب‌هایی بود که در سراسر عمرم خوانده‌ام.

چه کتابی را به یک کودک 12‌ساله می‌دهید؟
فکر می‌کنم برای این سن و سال «آلیس در سرزمین عجایب» بهترین انتخاب باشد. چون هم به اندازه کافی بزرگ شده که تا کتاب را بدون فیلتر پدر و مادرش بخواند و بفهمد که تا چه اندازه این کتاب فوق‌العاده، خیال‌انگیز و سرشار از دیوانگی است. مهم‌ترین مساله‌ای که شما کتابی را به کودک می‌دهید این است که می‌خواهید لذت بی‌انتها و خالص مطالعه را به آن‌ها بچشانید. کتاب‌های با مفاهیم ساده و پرنشاط، عشق به خواندن را در کودکان به وجود می‌آورند و اگر می‌خواستم به یک نوجوان 15 ساله کتابی بدهم، رمان «کاندید» ولتر را هدیه می‌دادم. کتابی که خودم هم در همین سن و سال خواندم و زندگی‌ام را تغییر داد. خندیده و از خواندن کتاب بهت‌زده شده بودم. این همان چیزی است که یک کتاب خوب وقتی هنوز خیلی جوان هستید، می‌تواند برای شما انجام دهد.

773
0
 
1
لینک کوتاه: