در حال بارگزاری
تازه وارد هستید؟
برای تکمیل عملیات خود ثبت نام کنید
برای عضویت در سایت خود را وارد نمایید تا رمز عبور برای شما ارسال شود.
فراموشی رمز عبور
حماسه طبیعی :منظومه های حماسه طبیعی عبارت است از نتایج افکار و علایق و عواطف یک ملت که در طی قرن برای بیان وجوه عظمت و نبوغ آن قوم است. این نوع حماسه ها سرشار از یاد جنگ ها پهلوانانی ها، جان فشانی ها و در عین حال لبریز از آثار تمدن و مظاهر روح و فکر مردم یک کشور در قرن های معینی از ادوار ایشان است که معمولاً از آن ها بود و رهایی پهلوانی تغییر می کنیم. در منظومه های حماسی شاعر به ابداع و آفرینش توجهی ندارد بلکه داستان های مدون کتبی یا شفاهی را که ظاهراً بعضی وقایع خارجی سرچشمه گرفته اند با قدرت شاعرانه ی خویش نقل می کند. نمونه هایی از حماسه طبیعی می توان نبرد رستم و اشکبوس و شاهنامه ابوالقاسم فردوسی را در ادب فارسی نام برد. حماسه مصنوعاین نوع حماسه تقلیدی از حماسه است. در تدوین حماسه مصنوع همه افراد یک قوم یا ملت دخالت ندارند بلکه فقط شاعر آن را می سراید و در آن به جای آفرینش حماسه به بازآفرینی حماسه می پردازند.در حماسه مصنوع شاعر با داستان های پهلوانی و معینی سروکار ندارد بلکه خود به ابداع و ابتکار می پردازد و داستانی را به وجود می آورد در این حماسه ها شاعران آزاد و مختارند با رعایت قواعد و قوانینی که ناظر بر شعر حماسی است به دل خواه موضوع داستان خود را ابداع کنند تخیل خویش را در آن وارد کنند.برای نمونه می توان سروده ی ویرژیل شاعر روم باستان و سفرنامه حمدالله مستوفی در زبان فارسی را نام برد.از کتاب زبان و ادبیات فارسی 1 و2 عمومی دوره پیش دانشگاهی.درس مشترک کلیه رشته استفاده شده در فصل دوم و سوم و صفحه 15 رستم و اشکبوس1- دلیری کجا نام او اشکبوس همی برخروشید بر سان کوسدلاوری که نام او اشکبوس بود مانند طبل فریاد کشید.2- بیامد که جوید ز ایران نبرد سر هم نبرد اندر آرد به گردبه طرف ایران آمد برای جنگیدن که سر هم نبرد خودش را به خاک بمالد. 3- بشد تیز رهام با خود و گبر همی گرد رزم اندر آمد به ابررهام خیل سریع با کلاه خود و زره جنگی به طرف میدان رفت آنقدر جنگ شدت داشت که مانند گردی از زمین بلند شد.4- برآویخت رهام با اشکبوس برآمد ز هر دو سپه بوق و کوسرهام با اشکبوس گلاویز شد و صدای شیپور و طبل جنگی از هر دو سپاه بلند شد.5- به گرز گران دست برد اشکبوس زمین آهنین شد سپهر آبنوساشکبوس گرز سنگین خود را به دست گرفت زمین مثل آهن سخت شد و آسمان پر از گرد و غبار شد.6- برآمیخت رهام گرز گران غمی شد پیکار دست سرانرهام گرز سنگین خود را گلاویز کرد و دست هر دو از نبرد با گرزهای سنگین خسته شد.7- چو رهام گشت از کشانی ستوه بپیچید زو روی و شد سوی کوههنگامی که رهام از کشانی به ستوه آمد رویش را از او برگرداند و به طرف کوه فرار کرد. 8- ز قلب سپاه اندر آشفت توس بزد اسب کاید بر اشکبوستوس از وسط سپاه خشمگین شد اسبش را به حرکت درآورد و به جنگ اشکبوس رفت.9- تهمتن برآشفت و با توس گفت که رهام را جام باده ست جفترستم خشمگین شد و به توس گفت رهام همیشه اهل بزم و شرابخواری است.10- تو قلب سپه را به آیین بدار من اکنون پیاده کنم کارزارتو مرکز سپاه را منظم کن من همین حالا بدون اسب به جنگیدن می روم ( جنگ را شروع می کنم ).11- کمانِ به زه را با زو فکند به بند کمر بر، بزد تیر چندکمانی که آماده تیراندازی بود به بازو انداخت و به بند کمرش چند تا تیر گذاشت.12- خروشید که ای مردم رزم آزمای هماوردت آمد مشو بازجایفریاد زد : که ای مرد جنگی حریفت آمد فرار نکن.13- کشانی بخندید و خیره بماند عنان را گران کرد و او را بخواندکشانی خنده ای کرد و حیرت زده شد دهانه ی اسب را کشید و او را نگه داشت.14- بدو گفت خندان که نام تو چیست؟ تن بی سرت را که خواهد گریست؟در حالی که رستم را مسخره می کرد سوال کرد که نام تو چیست؟ برای تن بی سر تو چه کسی می خواهد گریه کند؟15- تهمتن چنین داد پاسخ که نام چه پرسی کزین پس نبینی تو کام رستم به او این طور جواب داد که پس از این نام مرا چرا می پرسی زیرا تو زنده نمی مانی. 16- مرا مادرم نام مرگ تو کرد زمانه مرا پتک ترگ تو کردمادرم مرا اجل تو قرار داده و روزگار مرا پتکی بر کلاه خود تو قرار داده است.17- کشانی بدو گفت بی بارگی به کشتن دهی سر به یکبارگیکشانی به رستم گفت بدون اسب خودت را یکباره به کشتن می دهی.18- تهمتن چنین داد پاسخ بدوی که ای بیهده مرد پرخاش جویرستم این طور به او جواب داد که ای مرد پرحرف جنگجو.19- پیاده ندیدی که جنگ آورد سر سرکشان زیر سنگ آورد؟مرا ندیده ای که پیاده جگ کنم و سر دلاوری را به سنگ بزنم و او را نابود کنم.20- به شهر تو شیر و پلنگ و نهنگ سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟در کشور تو وقتی دلاوران به جنگ می آیند سواره می آیند ؟21- هم اکنون تو را ای نبرده سوار پیاده بیاموزمت کارزارهمین حالا تو را ای سوار دلیر پیاده جنگ کردن را به تو خواهم آموخت.22- پیاده مرا زان فرستاد توس که تا اسب بستانم از اشکبوساز این جهت توس مرا پیاده فرستاد که اسب اشکبوس را بگیرم.23- کشانی پیاده شود همچو من بدو روی خندان شوند انجمنوقتی اسب تو را گرفتن تو هم مثل من پیاده می شوی آنوقت سپاهیان به تو خواهند خندید.24- پیاده به از چون تو پانصد سوار بدین روز و این گردش کارزارپیاده ای چون من در این صحرا و جنگ بهتر است از پانصد تا سواره ای مثل تو.25- کشانی بدو گفت : با تو سلیح نبینم همی جز فسوس و مزیحکشانی به رستم گفت: اسلحه ی تو کجاست برای تو چیزی جز مسخره کردن و شوخی کردن نمی بینم.26- بدو گفت رستم که تیر و کمان ببین تا هم اکنون سر آری زمانرستم به او گفت تیرو کمان را نگاه کن زیرا هم اکنون روزگارت به سر می آید.27- چو نازش به اسب گران مایه دید کمان را به زه کردو اندر کشید وقتی که افتخار و نازیدن او را به اسبش دید تیر را به کمان نهاد و رها کرد.28- یکی تیر زد بر اسب اوی که اسب اندرد آمد ز بالا به رویتیری به پهلوی اسب او زد که اسب او از بالا به زمین خورد.29- بخندید رستم به آواز گفت که بنشین به پیش گران مایه جفترستم با صدای بلند خندید و گفت : که پیش دوست عزیزت بنشین.30- سزد گر بداری سرش در کنار زمانی بر آسایش از کارزارشایسته است که سر اسب را به دامن بگیری و لحظه ای از جنگیدن استراحت کنی .31- کمان را به زه کرد زود اشکبوس تنی لرزان و رخ سندروساشکبوس کمانش را سریع آماده ی تیراندازی کرد در حالی که تنش می لرزید و صورتش زرد بود.32- به رستم برآنگه ببارید تیر تهمتن بدو گفت بر خیره خیراشکبوس رستم را تیر باران کرد رستم گفت بیهوده تیراندازی می کنی.33- همی رنجه داری تن خویش را دو بازوی و جان بد اندیش راتن خودت را و بازوی و جان بد اندیشه و بد ذات خود را به زحمت می اندازی.34- تهمتن به بند کمر برد چنگ گزین کرده یک چو به تیر خدنگرستم به بند کمر دست برد و تیری را که از چوب درخت گز ساخته بود برداشت.35- یکی تیر الماس پیکان چو آب نهاده بر او چار پره عقابتیر برنده چون الماس که نوک آن را جلا داده و بر آن چهار پر عقاب بسته بودند.36- کمان را بمالید رستم چنگ به شست اندر آورده تیر خدنگرستم کمان را در چنگ گرفت و به شست تیر خدنگ را آماده ی پرتاب کرد.37- بر او راست خم کرد و چپ کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاسترستم برای پرتاب تیر دست راست را خم و دست چپ را که کمان در آن بود، راست کرد به آن گاه خروش از کمان برخاست.38- چو سوفارش آمد به پهنای گوش زشاخ گوزنان برآمد خروشهمین که انتهای تیر به گوش رستم نزدیک شد، از کمان فریاد برخاست.39- چو بوسید پیکان سر انگشت اوی گذر کرد بر مهره پشت اویوقتی که آنقدر دست چپش را کشید که به نوک تیر رسید و دست راستش را آنقدر کشید که از مهره پشتش هم گذشت.40- بزد بر بر و سینه ی اشکبوس سپهر آن زمان دست او داد بوستیر را به سینه ی اشکبوس زد و آسمان در آن لحظه دست او را بوسید.41- قضا گفت گیر و قدر گفت ده فلک گفت احسنت و مه گزن زهسرنوشت گفت اشکبوس تیر را بگیر تقدیر گفت رستام تیر راب زن آسمان گفت آفرین ماه هم گفت آفرین.42- کشانی هم اندر زمان جان بداد چنان شد که گفتی ز مادر نزادکشانی بلافاصله مرد چنانکه گویی از مادر زائیده نشده بود.بیاموزیمواج های زبان به دو دسته صامت و مصوت تقسیم می شوند . در فارسی هیچ کلمه ای با مصوت آغاز نمی شود و مصوت ها همیشه دو همین واج هر جا هستند. به عنوان مثال زیان فارسی 29 واج دارد که به 6 مصوت و 23 صامت تقسیم می شود.حال آن که زیان انگلیسی بالغ بر 43 واج دارد که به 19 مصوت و 24 صامت تقسیم می شود و این موضوع برتری این زبان را نسبت به زبان فارسی نشان می دهد. مثال : بر او راست خم کرد و چپ کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاستدر بیت بالا با دقت درمی یابیم که صامت ( خ) و ( چ ) بیش از صامت های دیگر تکرار شد.این تکرار بیش از حد را که برای زیبایی و مفهوم مورد نشر شاعر بکار می گیرند نغمه حروف یا واج آرایی می گویند. در زیر سعدی گریه کردن انسانها در روز جدایی مانند باریدن ابر در بهار با استفاده از صامت (ب و ن ) بیا می کند البته به صورت نغمه آرایی.بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
جهت مشاهده لیست کتاب های داستان حماسی در کتابنما کلیک کنید